دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

خدا حافظ ای آرام و قرار موقتِ من خدا می داند چقدر سخت است گفتنش مثل عذابِ مردن به دنبالت گریه نمی کنم مسافر من خودت گفتی بچگی نکن به خاطر من به بدرقه ات هم نمی آیم عزیز خسته دلم از رفتنت بد جوری شکسته .... تو می روی و مرا در غربتِ غمگین شب برای چیدن ستاره ای، تنها می گذاری می دانم شاید تو دوست داری من مجنون شوم آواره شوم اما من زندگانی صحرایی نمی خواهم، نمی توانم تو می روی و یک بغض کال در گلو جلوی آوازم را می گیرد نمی توانم تو را فریاد بزنم گلبرگِ آخرین امید در قلبم می میرد تو می روی و نمی دانی انتظار چقدر سخت است چقدر سخت است منتظر کسی باشی که هیچ وقت فکر آمدن نیست مهمان عزیزی باشی که فانوس خانه اش روشن نیست چقدر سخت است آدم را از آرزوهایش دور کنند او را به مسیر ناخواسته ای مجبور کنند چقدر سخت است دست نوشته هایت را نخوانده خاک کنند اسمت را از خاطره ها پاک کنند چقدر سخت است که به نام عشق فریبت دهند با بی احترامیها بهانه دستِ رقیبت دهند تو می روی و نمی دانی من به تو عادت کرده ام اگر یک شب برایم لالایی نخوانی در خود می شکنم نمی دانی شکستن چقدر سخت است برو حرفی نیست همیشه برای رفتن بهانه زیاد است آنچه می ماند یک دنیا غصه و یاد است آنچه می ماند یک دنیا غصه و یاد است یادت باشد برای آمدن هم بهانه ای هست خواستی بیایی، چشم اتنظارت دیوانه ای هست برو قبل از اینکه وجودم از هم بپاشد شاید عشق تو جای دیگر پیش کسی بهتر باشد برو اما فراموشم نکن این دیوانه خود را به خاطر بسپار برو سعی نکن بفهمی چقدر دلواپس چشمهای توام چه کنم، دست خودم نیست آخر هنوز هم عاشق دل بیوفای توام می دانم دوستم نداشتی و نداری می دانم در آزارم سنگ تمام گذاشتی و می گذاری چه می شود کرد نمی دانم مهمان نوازی ات سر جایش هست یا نه اما من کوچه به کوچه سراغ خانه ات را می گیرم برو اما به کسی نگو با من چه کردی نمی خواهم ته دل بگویند چه نامردی نگو دیوانه بود سرزنشت می کنند نگو حقش بود ظالمت می کنند نگو عشق ما از اول اشتباه بود می گویند رفیقش نیمه راه بود نگو دست محبتش را رد کردی می گویند به خودت بد کردی نگو زندگیش تباه شد می گویند برای تو گناه شد نگو مرا برای بازی انتخاب کردی می گویند پلهای پشت سرت را خراب کردی نگو نمی خواهمش آدم زیاد است می گویند این حرف آدمهای بد نهاد است نگو سکوت کرد هرچه تهمت شنید می گویند شیطان را در چشمهای تو دید نگو بیچاره بود و بیچاره ترش کردی می گویند نگاه در چشم ترش کردی؟ نگو زندگیش را گرفتم نه به تو تقدیم کردم هدیه بود نگو ناقابل بود هرچه بود پیشکش دل بود ورد پایی هم به جا نگذار می توان در نامه های قاصدک پرواز کرد قاصدک ها می نوازند ازعشق و می خوانند از محبت و خبر می دهند اززیبایی و جاودانگی شور راهها طولا نی اند ... باید آن را پیمود تا به جایی رسید ... که سروها به ماه رسیده باشند و آنجا چیزی نباشد ... جز خدا و ... دو انسان عاشق.