دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

غدیر......... شاید یادواره ی عهدی است که ما بستیم ودیگران به فرا

                           

 
  به خودت رجوع کن!
آیا حاضری محبوبت را ابراهیم وار قربانی معبودت کنی؟

 


 
 
 
My Christmas Wishes for You
 
 
Happy New Year
 
Click Here For Get More Mail From Sare2008 Group
 
Click Here For Get More Mail From Sare2008 Group
 

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردنک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در اینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد
می ایم می ایم می ایم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می ایم می ایم می ایم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و کسی که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد

 

Click Here For Get More Mail From Sare2008 Group

 
 
 
 
 
به نام خدا خالق انسان . به نام انسان خالق غم ها .
 به نام غم ها به وجود آورنده  اشک ها . به نام اشک تسکین دهنده  قلب ها.
 به نام قلب ها ایجاد گر عشق و به نام عشق زیباترین خطای انسان .
 
 
در این دنیا، سراب محکوم است به پوچی ...
 پرستو محکوم به کوچ کردن ...
 شمع محکوم به اشک ریختن ...
 خارها محکوم به تنهایی ...
 روز محکوم به غروب کردن ...
 شب محکوم به رسیدن ...
قلب با همه پاکی وصداقتش محکوم به دوست داشتن وچه محکومیتی شیرین تر و دلپذیر تر ازاین است؟ اما ای کاش همه این محکومیتهای زیبا را می پذیرفتند.
ای کاش...؟

 

 
 

 

ت و پرنده بودی ‚ من سرو
زیر بارون راه نرفتی
تابفهمی من چی میگم
تو ندیدی اون نگاه رو
تا بفهمی از کی میگم
چشمای اون زیر بارون
سر پناه امن من بود
سا
ایه بون دنج پلکاش
جای خوب گم شدن بود
تنها شب مونده و بارون
همه ی سهم من این بود
تو پرنده بودی من سرو
ریشه هام توی زمین بود
اگه اون رو دیده بودی
با من این شعر رو می خوندی
رو به شب دادمی کشیدی
نازنین ! چرا نموندی ؟
حالا زیر چتر بارون
بی تو خیس خیس خیسم
زیر رگبار گلایه
دارم از تو می نویسم
تنها شب مونده و بارون
همه ی سهم من این بود
تو پرنده بودی من سرو
ریشه هام توی زمین بود

 
با دم زدن درهوای گذشته و نگرانیه فردای نیامده ، مگذار که زندگی از لابلای انگشتانت بلغزد و هدرشود

Image hosting by TinyPic