دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

عشق هرگزنمی میرد

 
 
هیچکس با من نیست

که صمیمیت دستانم را دریابد

و مرا درک کند

هیچکس با من نیست

که دم پنجره تنایی بنشیند

و تماشاگر غم بارش باران باشد

و من همان مرغک غمگینم در کنج قفس

که تمام سخنش تنهائی است

من چنان شاپرک محزونم

که با اندازه تنهائی خود غمگینست

بالهایم زخمی است

اه ای دست نوازشگر باد

تو در اغوشم گیر

تشنه ی پروازم

پر کشیدن به سر کاج بلند

و کجاهای پر از سبزه و گل

اه...

نوشیدن شبنم چه حلاوت دارد

در فضائی که پر از رایحه ای داوودیست
 
 
 
 
 نمی دانم که این عشق چگونه بر  . . . .
 
کویر خشک قلبم بارید که دل بی خبرم عاشق شد



و به عشقش می بالد . . .



نمی دانم می داند که با دیدنش می رود از تن و جانم خستگی . . .



نمی دانم تا کی عاشق می ماند . . .



نمی دانم می داند بدون او بی قرارم ، هیچم ، پیچم . . .



نمی دانم می داند در انتظار فردای با او بودنم . . .



نمی دانم چگونه سر کنم لحظات بی او بودن را . . .



نمی دانم می داند که هیچگاه عشق واقعی نمی میرد . . .



نمی دانم می داند دوست ندارم در رویای کسی دیگر باشم . . . .