دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

دلم تنگه برات

بنام او که عشقش بی انتها، مهرش بی پایان ورحمتش بیکران است

دوستان مدتی است در این فصل دل انگیز، پاییز را به سر می برم وبه جای نغمه سرایی عندلیب دل ،صدایی به جز صدای غوک و کلاغ گوش جانم از آن مشربه نمی گیرد و به همین جهت دل نوشته هایم همه خاکستری وسیاه است و با تمام وجود از تمام دوستان عذرخواهی می کنم که شاید روح لطیفشان را مکدر می کنم.
دوستان آرزو می کنم هیچ وقت سو تفاهمی پیش نیاید که من محبت و لطفی را از دوستان تکدی می کنم، فقط به این خاطر می نویسم که شاید فریادم در سکوت با همصدایی شما دوستان بر گوش جان مهربان طنین انداز شود و به قول حضرت حافظ : ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه ما بدین در به پناه آمده ایم، وگرنه دست نیاز من به سوی مهربان هست و ظرف خواهشم هم پیوسته خالی از مظروف مهربانی و گاه با خود می گویم ایکاش عاشقی این متاع و نعمت بی بدیل خداوند بر من نزول نمی داشت تا من ناتوان اینگونه افول نمی داشتم.
دوستان مهر مهربان را 5سال است که به دل دارم و چون پرنده ایی بارها و بارها در فراغش پر ریخته و سر از آستانش بر نتابیده ام. صداقت را ره توشه دلم کردم ودلم را بر بال نامرادی روزگار سپردم و بیمی نداشتم که این دل سودا زده فرجامی نیک خواهد داشت و یا بد.فقط تمام توانم را محاط کردم بر اندکی لبخند و پیوسته زمزمه لبانم بود : گل من نبینم یه وقت زردی تو
اما حال که می بینم تمام کشته ام بر باد است و رخسار مهربان زرد تر از نرگس است و من زرد تر از او.به گمانم نمی داند وجودی بسته به وجودش میباشد و باز دمی بسته به نفس او.
دوستان  بر این باور هستم که دل به کس دادن غلط است اما اگر دل دادی و دل در میل دلدار نبود کودکی معلول را می ماند که تا پایان عمر به همراهت خواهد بود و بسان خاری به دل همواره دلت را خواهد خلید و به مانند تیری به چشم ،همواره چشمان را اشک باران خواهد کرد و این رسم بر معشوق هیچ حرجی نیست و به

قول حضرت حافط :


دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می‌گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شب‌های وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق است
و آصف ملک سلیمان نیز هم